همیشه یه خاطراتی هست که وقتی بهشون فکر میکنی باصدای بلند میگی: وای من چقدر خر بودم!

دنبال کسی میگردم که
توی بهار
که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل ،
بگم: ...
بگم : میای
بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟
در جوابم
فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم…
…
…
…توی تابستون که زنگ بزنم بدون هیچ
دلیل ،
بگم: میای
بریم خیابون تا هر جا شد قدم بزنیم؟
…در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که
من میگم…
توی پاییز
زنگ بزنم بدون هیچ دلیل ،
بگم: میای
صدای ناله ی برگای عفیف اباد رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟
در جوابم
فقط بگه: دوربینتم بیار…
توی زمستون
زنگ بزنم بدون هیچ دلیل ،
بگم:کنارای
ولیعصر منتظرم با یه عالمه برف، بعد با تردید بپرسم: میای که؟
در جوابم
بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط . یه لنگه من یه لنگه تو…
سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه، بعدا تصمیم میگیریم
نظرات شما عزیزان:
یک شنبه 27 / 4 / 1398برچسب:,
4:44 PM Ɗσηуα| comment |